نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: تاثیر خیانت

1146
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42760
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    تاثیر خیانت

    سلام وقت بخیر
    دختر نوجوانی هستم
    حدود چند سال پیش پدرم به مادرم خیانت کرد و بعد از گذشت دوسال من و مادرم که خبری از این ماجرا نداشتیم خبر دار شدیم.من در اون زمان سال های اخر ابتدائی بودم و از کار پدرم ب شدت ناراحت شدم و بد ترین سال زندگیمو پشت سر گذاشتم اما از همون زمان از جنس مخالف،ازدواج و بخصوص پدر خودم متنفر شدم و علت این تنفر هم به این خاطر هست که مادرم رو خیلی دوست دارم و اینکه اخلاق مادرم غالبا بهتر از پدرم هست و ملایم تر هست.مادرم با اینکه همیشه از حق خودش دفاع میکنه اما باز هم ادم مظلوم وخوش ذاتی هست این ماجرا باعث شد که من از مادر یک فرشته و از پدرم یک غول بسازم. من در اون زمان حدودا11 سالم بود و بیشتر شب ها از ترس اینده(ازدواجی که قراره مثل ازدواج مادرم با شکست مواجه بشه) با گریه میخوابیدم.و برای مسیر شغلیم راهی رو انتخاب کردم که در اون مجبور شم به تحصیلات ادامه بدم و بهانه ای برای ازدواج داشته باشم.با گذشت چند سال کم کم دست از تعصب بر باور های اشتباهی که بوجود اومده بود برداشتم وفهمیدم که باور هایی که در ذهن من شکل گرفته الزاما واقعیت دنیا و جامعه نیست و نخواهد بود و تلاش کردم نظرم رو نسبت به مردها تغییر بدم ک کمی موفق شدم اما گاهی شک میکنم و دوباره برمیگردم به همون خونه ی اول وقتی فکر میکنم که پدرم تنها مرد مورد اعتماد من به مادر ظلم کرد دیگه از مرد های دیگه انتظار وفاداری ندارم و مصمم میشم که وقتی ب سن ازدواج رسیدم در تجرد ب سر ببرم.مادرم پدرمو بخشید و زندگی مون ب خوبی جریان گرفت و این مادرمو در ذهنم همه چی تموم جلوه داد اما من هنوز نبخشیدم کاملا پدرم رو.مادرم حتی در تغییر باورهام کمکم کرد
    در حال حاضر زندگی واقعا خوبی دارم و از همه چیز راضی هستم هیچ کم کسری ندارم رابطه ام با پدرم گاهی خوب میشه و گاهی که مادرم رو ناراحت میکنه برمیگردم به اون دوران و ب شدت ازش متنفر میشم و همه ی زخم هام سر باز میکنه و با پدرم با بی حوصلگی رفتار میکنم و یا وقتی با مادرم دعوا میکنه مثل یک بچه ی کوچیک بلند گریه میکنم و میترسم که از هم جدا شن.پدرم رو دوست دارم بیشتر به این خاطر که منو بزرگ کرده یعنی شاید این علاقه من فقط به خاطر مدیون شدن هست دوست دارم رابطه ان با پدرم خوب بشه و بخصوص دوست دارم ازدواج موفقی داشته باشم اما دریغ از باور های غلطی که میدونم غلطه ولی کاری از دستم ساخته نیست.میخوام کمکم کنید اگر باور هام غلط هست اصلاحشون کنم.

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : تاثیر خیانت

    نقل قول نوشته اصلی توسط robrocky نمایش پست ها
    سلام وقت بخیر
    دختر نوجوانی هستم
    حدود چند سال پیش پدرم به مادرم خیانت کرد و بعد از گذشت دوسال من و مادرم که خبری از این ماجرا نداشتیم خبر دار شدیم.من در اون زمان سال های اخر ابتدائی بودم و از کار پدرم ب شدت ناراحت شدم و بد ترین سال زندگیمو پشت سر گذاشتم اما از همون زمان از جنس مخالف،ازدواج و بخصوص پدر خودم متنفر شدم و علت این تنفر هم به این خاطر هست که مادرم رو خیلی دوست دارم و اینکه اخلاق مادرم غالبا بهتر از پدرم هست و ملایم تر هست.مادرم با اینکه همیشه از حق خودش دفاع میکنه اما باز هم ادم مظلوم وخوش ذاتی هست این ماجرا باعث شد که من از مادر یک فرشته و از پدرم یک غول بسازم. من در اون زمان حدودا11 سالم بود و بیشتر شب ها از ترس اینده(ازدواجی که قراره مثل ازدواج مادرم با شکست مواجه بشه) با گریه میخوابیدم.و برای مسیر شغلیم راهی رو انتخاب کردم که در اون مجبور شم به تحصیلات ادامه بدم و بهانه ای برای ازدواج داشته باشم.با گذشت چند سال کم کم دست از تعصب بر باور های اشتباهی که بوجود اومده بود برداشتم وفهمیدم که باور هایی که در ذهن من شکل گرفته الزاما واقعیت دنیا و جامعه نیست و نخواهد بود و تلاش کردم نظرم رو نسبت به مردها تغییر بدم ک کمی موفق شدم اما گاهی شک میکنم و دوباره برمیگردم به همون خونه ی اول وقتی فکر میکنم که پدرم تنها مرد مورد اعتماد من به مادر ظلم کرد دیگه از مرد های دیگه انتظار وفاداری ندارم و مصمم میشم که وقتی ب سن ازدواج رسیدم در تجرد ب سر ببرم.مادرم پدرمو بخشید و زندگی مون ب خوبی جریان گرفت و این مادرمو در ذهنم همه چی تموم جلوه داد اما من هنوز نبخشیدم کاملا پدرم رو.مادرم حتی در تغییر باورهام کمکم کرد
    در حال حاضر زندگی واقعا خوبی دارم و از همه چیز راضی هستم هیچ کم کسری ندارم رابطه ام با پدرم گاهی خوب میشه و گاهی که مادرم رو ناراحت میکنه برمیگردم به اون دوران و ب شدت ازش متنفر میشم و همه ی زخم هام سر باز میکنه و با پدرم با بی حوصلگی رفتار میکنم و یا وقتی با مادرم دعوا میکنه مثل یک بچه ی کوچیک بلند گریه میکنم و میترسم که از هم جدا شن.پدرم رو دوست دارم بیشتر به این خاطر که منو بزرگ کرده یعنی شاید این علاقه من فقط به خاطر مدیون شدن هست دوست دارم رابطه ان با پدرم خوب بشه و بخصوص دوست دارم ازدواج موفقی داشته باشم اما دریغ از باور های غلطی که میدونم غلطه ولی کاری از دستم ساخته نیست.میخوام کمکم کنید اگر باور هام غلط هست اصلاحشون کنم.

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام دوست عزیز .
    قابل درک هست که در گذشته از نظر روحی درگیری زیادی در این مورد داشتین و در زمان فعلی هم ذهن شمارو درگیر میکنه
    اما باید بدونی این موارد ممکنه در زندگی متاهلی بین پدرو مادرها به شکل های مختلف به دلایل مختلف اتفاق بیوفته و فرزندان نباید دخالتی کنن تا والدین به عنوان دوفرد بالغ مشکل شون رو حل کنن
    و الان که از این موضوع و شرایط صلح فعلی اطلاع دارید نمیتونید قضاوتی کنید چون ممکنه این یک کنجکاوی بوده که بخاطر نیاز جنسی در پدرتون شکل گرفته بوده و همین طور که میبینید ایشون متوجه اشتباه خودشون شدن و این موضوع مربوط به گذشته هست و به طور کلی در این مورد نمیشه سریع قضاوت کرد یا به ایشون برچسب خاصی زد . اگر دید این موضوع داره تاثیر زیادی بر زندگی شما میزاره و نمیتونید به آرامش ذهن برسید و با پدرتون رابطه با ثبات داشته باشی میتونید بایک مشاور به صورت حضوری یا تلفنی وارد پروسه مشاوره بشین
    درمورد دبدگاه شما نسبت به ازدواج و اعتماد به جنس مخالف باید وارد پروسه مشاوره شناختی بشین تا نتیجه برسید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد